تصاویر عاشقانه جدید تنهایی برای کاربران لاودونی...
پایگاه تفریحی گوگولی 94
تصویر عاشقانه اول:
تصویر عاشقانه جدید دوم:
تصاویر عاشقانه تنهایی بیشتر در ادامه مطلب....
:
:
:
ادامه مطلب....
عینک آفتابی رو چشمم بود...
حواسم پرت شد به ساپورت دختره، با صورت رفتم توی بغلش...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بیچاره تا اومد سرو صدا کنه، گفتم: ببخشید نابینام!
بیچاره بغض کرد، بعد بوسم کرد، دستمو گرفت از خیابون ردم کرد!!!
نخند یاد بگیر...!
رمان خارجی عاشقانه خاطرات آدم و حوا
کتاب رمان خارجی خاطرات آدم و حوا از مارک تواین، حسن علیشیری (مترجم)
آدم به جرم خوردن گندم با حوا شد رانده از بهشت اما چه غم حوا خودش بهشت است در آغاز... حوا کی ام ؟ چی ام ؟ کجام ؟ شنبه : دیگه یه روزم شده . انگار دیروز بود که اومدم . چون اگر پریروزیام وجود داشته من اینجا نبودم یا اگه بودم یادم نمی آد . شایدم من متوجهش نشدم . خوب سعی میکنم از این به بعد بیشتر مراقب باشم و همه چی رو یادداشت کنم . بهتره از همین االن شروع کنم تا ترتیب خاطراتم به هم نریزه ، غریزه بهم میگه این نوشتهها یه روزی به درد تاریخ نویسا می خوره . حس میکنم یه تجربهام! دقیقا حس یه تجربه رو دارم! غیرممکنه کسی به انداز ه من احساس کنه یه تجربه س ، یواش یواش داره باورم می شه این چیزیه که من هستم! یه تجربه، فقط یه تجربه و نه چیز دیگه!
برای دانلود رایگان این رمان خارجی به ادامه مطلب بروید . . .
مدل جدید مانتو تابستانه دخترانه 2015
عکس های زیبا و فانتزی دخترانه
برای دیدن تمامیه عکس ها به ادامه مطلب بروید...
پیامک زیبای سیگار و غم
❃
پیامک زیبای سیگار و غم
❃
سیگار بکش
بغض کن
گریه کن
دق کن
ولی با هر آدم نامردی درد و دل نکن
❃
پیامک زیبای سیگار و غم
❃
مرگ ، مُردن نیست
و مرگ ، تنها نفس نکشیدن نیست
من مردگان بی شماری را دیده ام
که راه می رفتند
حرف می زدند
سیگار می کشیدند
و خیس از باران انتظار و تنهایی را درک می کردند
❃
پیامک زیبای سیگار و غم
❃
هرچی ازش میپرسیدی در جوابت میگفت : آره ...
میگفتم : منو میشناسی؟ میگفت : آره ...
میگفتم : اینجا خوبه برات ، راحتی ؟ میگفت : آره ....
میگفتم : خوشحالی که اینجایی ؟ میگفت : آره ...
میگفتم : می خوای بریم بیرون یه دوری بزنیم ، دلت واشه ....
اونوقت ، جیغ میکشه و داد و فریاد می کنه که نه! نه! نه!
بعداً دلیلش رو پرستار آسایشگاه میگه که :
آخه ، با همین بهونه آوردنش ، سرای سالمندان......
یه خانواده ی سه نفری بودن
یه دختر کوچولو بود با مادر و پدرش
بعد از یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل
به دختر کوچولوی ما میده
بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت .
دختر کوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه
که اونو با داداش کوچولوش تنها بذارن.
اما مامان و باباش می ترسیدن
که دختر کوچولوشون حسودی کنه
و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.
اصرارهای دختر کوچولو اونقدر زیاد شد که
پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن
اما در پشت ِ در اتاق مواظبش باشن.
دختر کوچولو که با برادرش تنها شد ...
خم شد روی سرش و گفت :
داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی
به من میگی قیافه ی خدا چه شکلیه ؟
آخه من کم کم داره یادم میره ..........
با شنیدن صداش هق هقم بلندتر شد..باورم نمی شد..
اریا..اینجا..
توی بغلش بودم..گرمای اغوشش رو حس می کردم..بوی عطرش..اره خودش بود..همون عطر اشنا..
خدایا اون برگشت..به قولش وفا کرد..احساس می کردم هران امکان داره تو اغوشش از حال برم..من..تا الان فکر می کردم اریا..کسی که عاشقانه دوستش دارم مرده..ولی الان...تو اغوشش بودم..برام مثل یک معجزه بود..یک رویای شیرین..
همونطور که به لباسش چنگ می زدم با ضجه گفتم :اریا..توی این مدت کجا بودی؟!..اون کیارش نامرد بهم گفت که تورو کشته..تو..
با لحن ارامش بخشی کنار گوشم گفت :هیسسسس..می دونم..همه چیزو می دونم..
اروم از تو بغلش اومدم بیرون..به صورتش نگاه کردم..از دیدنش سیر نمی شدم..انقدر شوکه شده بودم که قادر نبودم روی پاهام بایستم..
اشک توی چشماش حلقه بسته بود..دستای سرد ولرزونمو اوردم بالا..انگشتامو اروم کشیدم رو صورتش..
چشماشو بست..صورتش داغ بود..سرشو کج کرد و نوک انگشتمو بوسید..تن سردم گرم شد..
لبخند زدم..ولی هنوز هم اشک می ریختم..
چشماشو باز کرد..